آدمیزاد است دیگر؛ از یاد میبرد، حواسش پرت میشود، دلش به اینسو و آنسو رو میکند...
در عشق، حرفهای نشده هنوز!
یکدفعه، باز به یاد محبوب میافتد؛ با گذرِ فکری، نوای اذانی، یا واژهی میانِ گفتگویی؛
آنوقت، دغدغهاش اگر عاشقشدن و رفتن و به او رسیدن باشد، شرمنده میشود از این خودِ کمتوجهِ نامتصل...
آنچه در دست دارید، یک قاب برای قلبتان است؛ لطفاً یک خانهی خوب و توی چشم برایش انتخاب کنید! طاقچهی خانه، یا شاید میز مطالعه، یا شاید طبقهی کتابخانه، یا هر کنج دیگری که برایش در نظر بگیرید، از این به بعد قرار است همان گوشهای باشد که هر بار تماشا کردنش، دست نوازشی میشود بر سرِ روحتان و آرامش میشود برای قلبتان؛ که خودش یادمان داده: قلب، فقط با یاد او آرام میگیرد!